دست خودم که نیست، شده تنگِ مرقدش
ای دل نگفتمت نرو…این هم پیامدش
حالا تمامِ روز و شبم را گرفته است
فکر وصال #صحن_گوهرشاد مشهدش
هر کس که گفت راهِیَم امشب #دلم_شکست
با احتمال اینکه مراهم…به درصدش…
من سر به زیر بودم و سر به هوا شدم
از آن شبی که خورد نگاهم به گنبدش
فرزند، باب جود و پدر، باب حاجت است
بیهوده نیست این کرم و لطف بی حدش
یادش بخیر فصل زمستان میان صحن
اشکم چکید و ماند روی برف ها ردش
وقت سحر، نسیمِ خنک، صوت ربنا
آن پنجره طلایی و صحن زبان زدش
هر کاسبی که #زائر او احترام کرد
رونق گرفت کسب حلال و درآمدش
عمری گدای شاهم و کاری نداشتم
با هر کسی که سمت #رضا نیست مقصدش
این هشتمین دری که به #جنت_خدا گذاشت
تنها به #زائران_رضا می گشایدش…